آیا شما خودتان را دوست دارید؟ آیا از ته دل به خود عشق میورزید؟ خیلی از افراد گمان میکنند جواب مثبت به این سؤالات، علامت خودخواهی و خودشیفتگی است و بدین معنی است که آنها از خودراضی و خودبین هستند. اما دستهای از افراد بر این باورند که تنها آدمهایی بیمار یا خودخواه، خودشان را دوست دارند و افراد فروتن و متواضع اینطور نیستند. این افراد از عشق ورزیدن به خود میترسند و احساس گناه میکنند. برعکس، عدهای از افراد هستند که در پاسخ به این سؤالات میگویند: بله، خودم را دوست دارم. در نظر آنها دوست داشتن خود، ربطی به خودخواهی و خودبینی ندارد، بلکه در نظر آنها دوست داشتن خود یعنی اعتماد به خود و ارزش قائل شدن برای خود و تواناییهایی که خداوند به آنها ارزانی داشته است، حالا به نظر شما، کدامیک از این دو گروه درست میگویند؟ دسته اول یا دوم؟ ممکن است عجیب به نظر برسد اما به نظر من هر دو گروه درست میگویند و هر دو از زاویه خاص خود به موضوع، به چیزی اشاره میکنند که خالی از حقیقت نیست، زیرا چیزی که تعیین کننده درستی یا نادرستی عشق ورزیدن به خود است، نوع آن دوست داشتن است. بدین معنی که وقتی دوست داشتن خود، از حد و مرز خاصی بگذرد و توجه به خود و به منافع خود در اولویت، و قبل از همه کارها قرار بگیرد و انگیزه انسان صرفاً برآوردن نیاز و خواستههای خود باشد، آن وقت میتوان گفت دوست داشتن خود، به خودخواهی شبیه شده است. در واقع، این مهم است که بدانیم و تشخیص دهیم چقدر خود را دوست داریم؟ چه چیزی را در خود دوست داریم، چرا خود را دوست داریم و وقتی پای دوست داشتن منافع پیش میآید، تا چه اندازه منافع خود را به دیگران ترجیح میدهیم؟ روانشناسان قویاً معتقدند که عشق به خود، هیچ مغایرتی با عشق به دیگران ندارد و اگر انسانی، انسانهای دیگر را دوست دارد، خودش را هم حداقل در حد یک انسان دیگر، میتواند دوست داشته باشد. تحقیقات و مطالعات پا را از این هم فراتر گذاشته و اعلام کردهاند انسانی که فقط و فقط بتواند دیگران را دوست داشته باشد و از دوست داشتن خود عاجز باشد، در حقیقت اصلاٌ معنای عشق را نمیداند! هرگز خودخواهی و عشق به خود، یکی نیستند، آنها ضد یکدیگرند. تفاوتهای خودخواهی و عشق به خود عشق به خود، در بردارندۀ احترام به خود، ارزش قائل شدن برای توانمندیهای خود، اعتماد به خود و گرامیداشتن نیازها و احساسات، برداشتها و باورهای خود است، بدون این که به آنها بچسبیم، و نیز داشتن انعطاف لازم است برای رشد و ارتقای مهارتها و توانمندیها، در حالیکه برخلاف تصور رایج، آدم خودخواه، نه تنها خود را بیش از حد دوست ندارد و ارزش و احترامی برای خود قائل نیست، بلکه در بسیاری از موارد از خودش متنفر است و حتی به اندازۀ یک فرد معمولی نمیتواند خود را قبول یا دوست داشته باشد. از آن جا که او در عمق وجود، عشقی را نسبت به خود احساس نمیکند، فقدان عشق و علاقه و دلسوزی واقعی نسبت به خود موجب میشود که به تکاپو بیافتد تا لذت دوست داشتن را که خود برخود حرام کرده، از دیگران و از زندگی برباید و امکانات موجود را به خدمت خود بگیرد. البته در ظاهر به نظر میرسد او به شدت دلسوز خود است، اما در حقیقت او بیهوده میکوشد دلسوز نبودن و دوست نداشتن خود حقیقیاش را بپوشاند و جبران کند. به همین دلیل روانشناسان با مطالعه نمونههای بسیاری از افراد به ظاهر خودخواه دریافتهاند که خودخواهی حالتی است که فرد، عشق خود را از دیگران بریده و همه را به سوی خود معطوف میکند. در نتیجه اگر چه افراد خودخواه، توانایی مهر ورزیدن به دیگران را ندارند، اما در حقیقت قادر به دوست داشتن خودشان هم نیستند و برای جبران این احساس بیمحبتی، دست به اعمال و رفتارهایی میزنند که از دید ناظر بیرونی به شدت خودخواهانه است. آنها با این رفتارها و محافظت اغراقآمیز از منافع و تمایلات، در واقع دارند تظاهر میکنند که خود را دوست دارند و برای خود ارزش قائلند. در حالی که در عمق وجود، به شدت تنهایند، عشق و محبت را لمس نکردهاند و به شدت احساس بیارزشی میکنند. برای همین است که خوددوستی و عشق به خود، با خودخواهی تفاوت دارد. چه چیزهایی عشق به خود نیستند؟ - ترجیح همیشگی منافع خود به منافع دیگران، عشق به خود نیست. - خود را برتر و مهمتر از دیگران قلمداد کردن، عشق به خود نیست. - ایجاد مانع در رشد دیگران و توجه صرف به رشد خود، عشق به خود نیست. - تنها در راه رضای نیازهای شخصی قدم برداشتن، عشق به خود نیست. -... چه چیزهایی خودخواهی نیست؟ - احترام به خود، خودخواهی نیست. - ارزش قائل شدن برای توانمندیهای خود، خودخواهی نیست. - قبول داشتن خود و داشتن اعتماد به نفس، خودخواهی نیست. - تشخیص و شناخت نقاط مثبت خود و پرورش آنها، خودخواهی نیست. -... |