دوگانگی :

دنیای تو عاشقانه می باشد و بس

شعر و غزل و ترانه می باشد و بس

 

هم فاسق رشوه خوار و هم مسجدی ام !

شخصیّت من دوگانه می باشد و بس !!

 
 
 
 
 

امروز شیطان را دیدم

امروز ظهر شیطان را دیدم!  وقت ظهر نشسته بود بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت!
 
گفتم:"ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…" شیطان گفت:"خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!" گفتم: "به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟" گفت:"من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا

انجام میدهند

. اینان را به شیطان چه نیاز است؟" شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: "آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که همانا  توخود پدر منی   

گاهی ندانسته

گاهی ندانسته از یک نفر بتی درست می کنی

آنقدر بزرگ که از دست ابراهیم هم کاری بر نمی آید  

 

 

آدم های کنارم مثل جمعه می مانند

معلوم نمی کند فرد هستند یا زوج

پر از ابهامند ...
  

 

 

 

 چه دوستی پاکی دارند کفشها

هر کدام که گم شوند

آن یکی را آوارۀ خودش می کند  

 

 

 

 

 

 

همکاری

همکاری و همیاری 

 

پدرم رفت و دو تا جام گرفت

پدرم رفت و دو تا جام گرفت...

 

پــدرم رفـت و دو تـا جـام گـرفت

بـاده ای درخـور « خــیّـام » گرفت !

دم به دم ریخت به جامش میِ ناب

آنـقَــدَر خــــورد کـــه آرام گرفت

خـودش از پستـه و فندق ها خورد

پـیـشِ مــن تـخـمه و بادام گرفت !

تکــیـه بـر پشتــی قرمز زد و بعد

هـی ز سیـگار خـــودش کام گرفت

باده می خورد و بـه من می فرمود:

مست باید شد و « صـدّام » گرفت !!!

ساقــی و مطرب و می هست ولی

عیــش بـا یــار ســرانـجـام گرفت

زین سبـب از رفـقـای خَفنـــش !

پــی آن یــار خــوش انــدام گرفت

الـغـرض کــرد حسابــی ! عشق و

دادِ دل از غـــــم ایـــام گــرفـت

صبــح شـد وقت نمازش که رسید

پـی تـکبیـــرة الاحــــرام گـرفت

یا عـلـی گــفت و نمازش را خواند

دلــم از غــربـــت اســلام گرفت .

امیر حسین خوش حال « کولی »