پدر 1




بی‌وجودت ای پدر، مهر و وفا از خانه رفت

قمری شیدای ما، از بام این کاشانه رفت


تا که ما شیدای مهر آن پدر گشتیم، او

دل ز ما برکند و رخ برتافت، چون پروانه رفت


ای فلک با من اگر مهر و وفا داری چرا

مهر تابانم، چنین از جمع ما بیگانه رفت


شادمان بودیم ما در سایه‌ی مهرش ولی

قصه آخر شد، سر آمد دور و این افسانه رفت


گوییا او با خدای خویش پیمان بسته بود

دل برید از ما چنین و بر سر پیمانه رفت


ما همه مشتاق دیدار رخش بودیم و او

رخ ز ما پوشید و این سان، عاشق و مستانه رفت


در شگفتم او چه از حق دید که این سان با شتاب

همچو دانایی که بگریزد ز هر میخانه رفت


شکر لله چون که عمری با خلوص و خیر بود

عاقبت چون سرکشد این باده شکرانه، رفت


تکیه‌گاه خانه‌ی ما بود اما عاقبت

از میان خانه‌ی ما اُستُن حنانه رفت


همچنان «سیمرغ» زیر سایه‌ی آن دولتش

رنگ و رویی داشتیم، آن دولت فرزانه رفت


از: محمدحسن لقمانی بهابادی (سیمرغ)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد