بادست بسته
با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست
زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
اورااسیر قافله خواندن خجسته نیست
رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست
حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست
از سر ناقه ی غم شیشه ش صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیت دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار دراین دشت علم می بینم
دارد انگار علمدار تو برمی گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی
نام او عشق است، آری میشناسیدش : علی ست (۱)
من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست
_________________________
بسوزان هر طـــریقی می پسندی
کــه آتـش از تـو و خاکــستر از مـن
بکش چون صید و در خونم بغلطان
تـــــماشا کـــردن از تــو پرپر از من
ندارم چـون متـاعی دیگر ای عشق
بگیــــر انگشت و این انگشتر از من
مـــرا کـــن زائــــر بـــابـای زیـــــنب
که خـون ســر از او چـشم تر از من
با تشکر از سرور گرامی و ذره پروری های حاج حسن خلج
یا علی از تو نوشتن جگری می خواهد
شاعر از دست کریمت اثری می خواهد
چشم این نوکر دربار نجف از چشمت
در شب قدر فقط پلک تری می خواهد
مرغ دل در هوس بام نجف می باشد
بهر رفتن به حریم تو پری می خواهد
من یتیمم پدر روحی من یک نظری
این یتیم سر کویت پدری می خواهد
شد سیه این دل نوکر ز گناهان آقا
آسمان دل نوکر قمری می خواهد
چشم دل باز کنم روی علی می بینم
دیدن روی خدا هم بصری می خواهد
جعفر ابوالفتحی