حسین (ع)

روز تـــاریخی عــاشورا

روز تـــاریخی عــاشورا گــذشت

سـرگذشت عشـق بود ، اما گذشت 

مـی کشـان افـتاده و سـاقی نـماند    

جـرعه ای در سـاغری باقی نـماند 

 جــام های وصل را نوشیده اند 

جامه های خون به تن پوشیده اند

عـاشق و مـعشوق یکـجا ، سـوخته 

سـاخته با سـوز دل تـا سـوخته 

های و هویی نیست سوی هو شده 

از من و ما رفته یکسر او شده 

هم سبو بشکسته ، هم خُم ریخته 

مه خسوف آورده ، انجم ریخته 

پاره پاره ، عاشقان سینه چاک 

سینه های چاک و چون آیینه پاک 

پیکر قرآن ناطق ، چاک بود 

ناطق قرآن ، به روی خاک بود

ســــینه ها بــر تــیرها آمـــاج شــد

بـــــاغ ســر ســبز ولا تــاراج شــد 

هـر چـه گـل ، در بـاغ یکسر چیده شـد 

بــزم عشــق و عـاشقی بـرچـیده شـد 

بـاغ عشـق است و گـلش نـاچیدنی است 

گـر چـه یک گـل هم ندارد ، دیدنی است 
بسکــه بـد مشـتاق ، از بـاغ جـنان 

بـاغبان آمــد بـه سـیر گـلستان 

آمــد ، امـا طـاقت دیدن نـداشت 

رفت و بـاغ خود به بلبل واگذاشت

 بـلبلی ، دل سـوخته ، جـان سـوخته 

آشــیان او ، چــو بسـتان سـوخته 

چـون نسیمی ، رو به سوی باغ کرد 

دشت را چون لاله ها پر داغ کرد 

با چــراغ اشک ، گــرم جسـتجو 

خـاک را بـا یـاد گـل می کرد بو 

تـاب دیگــر در تــن بلبل نبود 

بوی گـل می آمد ، امـا گـل نبود 

نـاگــهان از زیــر شـاخ و بـرگها 

داد گـل آوا ، که ایـن سـویم ، بیا ! 

آمـد و زد شـاخه ها را بـر کــنار 

کم کم آن گم گشته گردید آشکار 

یـافت آن گـل را ، ولی پرپر شـده 

پـاره پـاره پیکری بی سـر شـده 

داغ لاله ، در بـر گـل جـا گـرفت 

کــار عشـق و عـاشقی بـالا گـرفت 

دیـد آن تـن ، زخـم پـا تا سر شده 

آســمان عشــق ، پـر اخـتر شـده 

گــفت : آیـا یـوسف زهـرا تـویی ؟ 

آنکـه مـن گـم کـرده ام آیـا تـویی؟ 

ای گُلم ! ای هر چه گل پیش تو خار 

زخم تو چون درد خواهر ، بی شمار 

جای سالم از  چه در این جسم نیست؟ 

باقی از این جسم غیر از اسم نیست! 

پای تا سر ، غرقه در خونی چرا ؟ 

آفــتاب مــن ! شــفق گونی چـرا ؟ 

ای کــتاب ! ای مــعنی امّ الکـتاب ! 

از چه گشتی فصل فصل و باب باب 

عـاشقان را بـعد تو آوازه نیست 

در کـتاب عـاشقی شـیرازه نیست 

ای شـده با خـون ، نـمازت را وضو 

تــا قــیامت آب شـد ، بـی آبرو 

از نــمازت سـر بلند اهــل نــماز 

بـلکه مسجود از سجودت سر فراز

 ای تـرا صد چشمة جوشان ز خون 

زخـم تـو بـیرون و زخـم مـن درون 

رفــتم و بــاشد ، بــهنگام ســفر 

جان به پیش این تن و تن ، پشت سر 

مـی نهم در ره گـر ایـن هـنگام ، گـام 

مـی کنم روز عــدود در شـام ، شـام

نـاگهان آن طفل دْردانه رسید

بلبل و گل بود ، و پروانه رسید 

شاعر:علی انسانی  

  

 اب می گوید حسین

   

آب می گوید حسین ، بی تاب می گوید حسین
از سر شب تا سحر مهتاب می گوید حسین

دیده می گوید حسین ، نادیده می گوید حسین
هر کجا باشد دلی غمدیده می گوید حسین

یار می گوید حسین ، دلدار می گوید حسین
روز و شب هر دیده بیدار می گوید حسین

ناس می گوید حسین ، احساس می گوید حسین
تا قیامت حضرت عباس می گوید حسین

نار می گوید حسین، بسیار می گوید حسین
این زبان تا لحظه دیدار می گوید حسین

نوح می گوید حسین، ذی روح می گوید حسین
زنده باشد هر دلی با روح می گوید حسین

شاد می گوید حسین ، ناشاد می گوید حسین
هر نسیم باد با فریاد می گوید حسین

کام می گوید حسین، ناکام می گوید حسین
فاطمه گریان به هر ایام می گوید حسین

کوه می گوید حسین بشکوه می گوید حسین
دم به دم هر شیعه نستوه می گوید حسین

جان جان گوید حسین ، هفت آسمان گوید حسین
ماه و خورشید و ستاره هر زمان گوید حسین

 

 

 

از زبان زائر کربلا  

از خدا آمده ام تا به خدا برگردم

پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم

می روم پشت سرم آب نریز ای مادر

وطن مادری آنجاست چرا برگردم

من به پابوسی آن سرور بی سر بروم

وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم

کفن و چادر و انگشتر سوغاتم  نیست

بگذارید که با شرم وحیا برگردم

سر پروازبه سوی غم دیگردارم

می روم شام مگربااسرابرگردم

دل بیمار فقط ازتوشفامی خواهد

                                     شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد 

 

 

 

الماس اشک

 

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند

بر زخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت

ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی که سنگشان به سر نی نمی رسد

سمت سکینه خواهرمان سنگ می زنند

ازپای نیزه فاطمه را دور کن پدر!

این کورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه ی خوبی برایشان

حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری که با پدرش رفت و دور شد...

در کربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم : که کاخ مستی تان پایدار نیست

مردم لباس خاکی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر

گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید

در دستهای بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تکیه می کنیم

سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس کنید

پای سر بریده که جای قمار نیست!

خون گریه می کنی!؟ به تو حق می دهم

دیگر وسط  کشیده شده حرف  آبرو

یاقوت سرخ باور من را فروختند

بازار شام معجر من را فروختند

آهسته گریه کن پدرم! نشنود عمو

چادر نماز مادر من را فروختند

از بسکه فکر منفعت این چپاولند

با خون و پوست، زیور من را فروختند

سودی نداشت زلف پریشان و سوخته

با یک نظر گلِ ِ سرِ من را فروختند

با چند ضربه چوبِ حراجِ کنار طشت

الماس اشک خواهر من را فروختند

کار از تمسخر لب یحیی گذشته است

از خیزران بپرس چه برما گذشته است




کشتنت آبت ندادند ، کشتنت خاکت نکردند 
کشتنت سرت رو بردن رو نیزه ها 

کشتنت غریب مادر ، کشتنت غریب مادر به کربلا 

کشتنت دلمو آزدرن ، کشتنت پیروهنت رو بردن 
کشتنت تنت روی خاک کربلا 

کشتنت دلمو سوزوندن ، کشتنت تنت و کشوندن 
کشتنت صدات می اومد مادر بیا 

کشتنت پیش چشه خواهر ، کشتنت رو دامن مادر 
کشتنت آتیش کشیدن به خیمه ها 

کشتنت تنت پر از خون ، کشتنت حرم حراسون 
کشتنت دیدم تنت زیر دست و پا 

کشتنت گهوار رو بردن ، کشتنت انگشترو بردن 
کشتنت گوش واره رو بردن 





نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

این نوحه را اهنگران خوانده است

 

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

دل می رود خبر دهد به زهرا          که بچه ات فتاده روی صحرا 
ببین خزان رسیده نوگلت را    بیا نما جراحتش مداوا       

حسین تو غریب و تنها خفته حسینت اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

کنار قتلگاهم قدم گذار زینب - حسینت اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

منای من زمین کربلا شد           تشنه جگر سر از تنم جدا شد

به این شهادتم خدا را رضا شد              حماسه ها زخون من به پا شد

      ذبیح حق سر از تنش جدا خفته  حسین اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

کنار قتلگاهم قدم گذار زینب - حسینت اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

ز تیغ کین بریده حنجر من        به روی نی نزاره کن سر من 
هزار پاره پاره پیکر من         به پیش دیده ی دو خواهر من
به قتلگه راه مسیحا خفته  حسینت اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)

رَوی تو چون به سوی شام ویران        همره تو قافله ی اسیران 
حماسه ساز صحنه ی جهادم              گوهر عشق و روح عدل و دادم
میان خون عزیز زهرا حسین اینجا خفته

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب  حسینت اینجا خفته (۲)




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد