مجنون شدم
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*
سلام علی آل یاسین
نوشته اند دلم را برای خون جگری
بدون گریه زمانه نمی شود سپری
نیازمند تکامل به گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی دهد ثمری
دو فیض، توشۀ راه سلوک عشاق است
توسل سحری و عنایت سحری
هزار نافله خواندن چه فایده دارد
اگر نداشته باشد به عاشقان نظری
به هر دری که زدم باز پشت در ماندم
بس است در زدن من، بس است در به دری
برای بنده خریدن بیا سر بازار
چه خوب می شود این مرتبه مرا بخری
بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد
چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری
همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه
اگر چه نام مرا در نوافلت نبری
خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
دعای من به خودم هم نمی کند اثری
یگانه منتقم خون کربلا برگرد
قسم به عمه مظلومه ات بیا برگرد
با تشکر از شاعر اثر علی اکبر لطیفیان
از انتظار
از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است
هزار جهد بکردم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم | نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم | |
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم | شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم | |
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد | دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم | |
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی | که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم | |
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم | که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم | |
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب | که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم | |
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم | که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم | |
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت | که تندرست ملامت کند چو من بخروشم | |
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن | سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم | |
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل | که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم |