عباس





چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم


سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم


به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا


ز شوق بی خبر از خویش و، از ولای تو مستم


شدست خانه ی در بست دل، حریم خیالت


که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم


چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم


ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سرستم


نمی رسی به لبانم، اگر چه تشنه ام ای آب


که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم


مگیر آتشم از دل، که ابروی من این است


مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم


لوای فتح من از آن در اهتزار بماند


که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم


چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار


ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شکستم


دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد


خجل ز هدیه ی ناقابلم به پیش تو هستم


گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه


ز پا فتاده ام اکنون بیا بگیر تو دستم


"حسان"، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی


که من ز رطل گرانش ز هست و نیست برستم