صد بار خدا مرثیه خوان کرد مرا
در بوته ی صبر امتحان کرد مرا
هرگز نشکست پشتم از هیچ غمی
جز مرگ پدر که ناتوان کرد مرا...
بیوجودت ای پدر، مهر و وفا از خانه رفت
قمری شیدای ما، از بام این کاشانه رفت
تا که ما شیدای مهر آن پدر گشتیم، او
دل ز ما برکند و رخ برتافت، چون پروانه رفت
ای فلک با من اگر مهر و وفا داری چرا
مهر تابانم، چنین از جمع ما بیگانه رفت
شادمان بودیم ما در سایهی مهرش ولی
قصه آخر شد، سر آمد دور و این افسانه رفت
گوییا او با خدای خویش پیمان بسته بود
دل برید از ما چنین و بر سر پیمانه رفت
ما همه مشتاق دیدار رخش بودیم و او
رخ ز ما پوشید و این سان، عاشق و مستانه رفت
در شگفتم او چه از حق دید که این سان با شتاب
همچو دانایی که بگریزد ز هر میخانه رفت
شکر لله چون که عمری با خلوص و خیر بود
عاقبت چون سرکشد این باده شکرانه، رفت
تکیهگاه خانهی ما بود اما عاقبت
از میان خانهی ما اُستُن حنانه رفت
همچنان «سیمرغ» زیر سایهی آن دولتش
رنگ و رویی داشتیم، آن دولت فرزانه رفت
از: محمدحسن لقمانی بهابادی (سیمرغ)
هفته ای گذشت و ما همه در حزن و ماتمیم
کز داغ جانگداز فراقت به سر می زنیم
پدر به وسعت بیکران دریای مهر تو
در خون نشسته و در غم شناوریم
ای پدر ای با دل من همنشین
ای صمیمی ای بر انگشتر نگین
ای پدر ای همدم تنهاییم
آشنایی با غم تنهاییم
ای طنین نام تو بر گوش من
ای پناه گریه ی خاموش من
همچو باران مهربان بر من ببار
ای که هستی مثل ابر نو بهار
در صداقت برتر از آیینه ای
در رفاقت باده ای بی کینه ای
رحمت بارانی روشن تبار
مهربانی از تو مانده یادگار
ای پدر بوی شقایق می دهی
عاشقی را یاد عاشق می دهی